به ارشاد ادب در دستگاه خودسران مگذر


دهل نابسته بر لب در صف واعظ گران مگذر

به تحسین خسیسان هیچ نفرینی نمی باشد


به روی تیغ بگذر بر لب بی جوهران مگذر

دو عالم ننگ دارد یک قدم لغزش به خود بستن


چو خط امتحان بر جادهٔ کج مسطران مگذر

تهی شو از خود و راحت شمر آفات دنیا را


گر این کشتی نداری از محیط بیکران مگذر

مروت نیست ای منعم ز درویشان تبرایت


به شکر فربهی از پهلوی این لاغران مگذر

به خوان نعمت اهل دول ننگ است خو کردن


اگر آدم سرشتی در چراگاه خران مگذر

سراغ عافیت از خلق بیرون تازیی دارد


به هرسو بگذری زین دشت و در جز بر کران مگذر

تامل در طریق عشق دارد محمل خجلت


به هر راهی که می باید گذشت از خودگران مگذر

تجردپیشه را نام تعلق می گزد بیدل


مسیحا گر نه ای ازکوچهٔ سوزن گران مگذر